تعداد بازدید : 26546
تعداد نوشته ها : 68
تعداد نظرات : 14
دیالوگ بین افلاطون و ارسطو
«گسترش ورزش در دانشگاه ها نشانگر آن است که تضادی بین علم و ورزش وجود ندارد.» رئیس محترم سازمان تربیت بدنی
-سلام بر ارسطو! مردی که دانش را دوست می دارد!
-سلام بر استادم افلاطون! که بلندای اُلَمپ در پیش دانش تو پست می نماید!
-چگونه است که باز کارت به آکادمی افتاد؟ در این بامداد پگاه؟
-به پیکار جهل آمده ام... زئوس نگهبان تو باد! تو بر گشایش مجهولیت من آگاه تری!
-بپرس! من تو را به سرچشمۀ معرفت رهنمایم!
-پس می پرسم. آیا تو تضاد بین لنگه کفش و زردچوبه را می دانی؟ آیا بر دیالکتیک بین تربچه و آجر را میدانی؟
-آن را پروتاگوراس می داند و بر این زنون آگاهتر است! اما من پریشب ها در یافتم که بین علم و ورزش تضادی نیست! و کشف مجهول من مرا چنان شادمان نمود که بازگشت تو به آکادمی! براستی شگفتی آور است ای ارسطو!
-آری، چنین است که می گوئی. آیا این راز سر به مهر را خود به تنهایی گشودی؟
-نخیر... در روزنامۀ کیهان خواندم! من اخبار ورزشی کیهان را دوست می دارم!
-صحیح!! پس من دیگر روزنامۀ همشهری را نمی خوانم! اما خودمانیم ای افلاطون! حیف شد که من این چند هزار سال را مرده بودم! پس اگر آن روز نمی مردم و امروز می مردم، اقلا جاهل نمی مردم! و این مجهول را نیز می دانستم!
-بدرود ای ارسطو! که فلسفه را دوست می داری!
-بدرود افلاطون! اما خوشا به حالت که اخبار تربیت بدنی می خوانی! تو فرزانه ای و من فرزانگان را دوست می دارم!
من نیز! پس به جبران دانشی که به تو آموختم، اینک برو و بطلان تضاد بین علم و ورزش را در جهان بپراکن!